نتایج جستجو برای عبارت :

داداش اولم

اون شب هم نباید با داداشم گرم می‌گرفتم - نباید بیش‌تر از اون چیزی که تو دلم بود بهش می‌گفتم، بیش‌تر از میزانی که برام وقت می‌ذاره براش وقت می‌ذاشتم. 
وقتی مامان بهم گفت که داداش قبل از پرواز به سوئد، پنج دقیقه توی فرودگاه باهاش اسکایپ کرده مدت زیادی ساکت موندم، واقعا برای من مهم نیست که دیگه داداش توی کدوم فرودگاهه، توی کدوم شهر اروپاست. داداش رفته؛ و وقتی هم که بود داداش من نبود. داداش من برادر کارشه، برادر من نیست.
سلام  خوبید؟
نمیدونم سریال برادر جان رو میبیند یا نه!!
کاری به اصل موضوع سریال ندارم ولی توی سریال یه جوری میگن داداش یهجوری براشون سخته داداش راز داداش رولو بده !
یه جوری میگن دنیا ینی داداش اخرت خدا!!!!!
راستش من ندیدم برادری ندیدم!
داداش خودم که همیشه همه جا در حال ضایع کردن من بود 
داداشای بابام هم تا از لحاظ مادی و مالی هه چی اوکی بود ، خوب بودن وگرنه همش دعوا بود
که این اخریه هم همه چی تموم شد
راستش نمیدونم چه جوریه که ما ها غریب پرست بودیم 
اون شب هم نباید با داداشم گرم می‌گرفتم - نباید بیش‌تر از اون چیزی که تو دلم بود بهش می‌گفتم، بیش‌تر از میزانی که برام وقت می‌ذاره براش وقت می‌ذاشتم. 
وقتی مامان بهم گفت که داداش قبل از پرواز به سوئد، پنج دقیقه توی فرودگاه باهاش اسکایپ کرده مدت زیادی ساکت موندم، واقعا برای من مهم نیست که دیگه داداش توی کدوم فرودگاهه، توی کدوم شهر اروپاست. داداش رفته؛ و وقتی هم که بود داداش من نبود - اون برادر کارشه، نه برادر من.

.
همسر شهید روح‌الله قربانی:
.
به محضر حضرت آقا، رهبر خوبان که رسیدیم بعد از درد و دلها به ایشان گفتم:
حضرت آقا، روح‌الله چند ماه قبل از شهادتش به من گفت:
_ صدای پای امام زمان میاد، می‌شنوی؟
باور کن که من صدای پای امام زمان رو میشنوم.
.
حضرت آقا لبخند زدند. لبخندی شیرین و عمیق که خیلی برایم جالب بود. سرشان را تکان دادند و فرمودند: خوش به سعادتش.
@shahid_roohollah_ghorbani
تا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یه سوال تو ذهنم می پیچید:
خانم بشری خانم!بالاخره ریاضی روشنگر یا انسانی فائزون؟
اصلا می دونی داری با زندگیت چی کار می کنی؟
تو به مدرسه‌ت گفتی ریاضی،ولی دلت چی؟که نصفش تو راه پله های تنگ فائزون گیر کرده و نصفش تو مدرسه‌ای که خونه‌ته؟
داری چی‌کار می‌کنی؟
دیشب قطعی شد،فهمیدم چی‌کاره‌م،فهمیدم بابا ازم چی توقع داره و خیالم یه کم راحت شد.اما مامان همچنان معتقده کم درس می‌خونم.واقعیت همینه...من مثل ریحانه الم
طنز جالب و باحال انواع داداش برای برخی دخترا ، اصولا برخی دخترهای این زمونه هفت – هشت نوع داداش دارند.
 
هر کدوم از داداشاشونو هم واسه یه کاری میخوان.
 داداش شماره یک: بچه پولدار
ماشین داره، رستوران خوب میرن باهم! اینترنت 24 ساعته مجانی هم بعنوان اشانتیون بهشون میده.
 
داداش شماره دو: یه پسر رومانتیک
خوراک درددل بشینن نصفه شبها با هم درد دل کنن و گریه کنن با هم.
 
داداش شماره سه: بچه خلاف و شر چت روم
هر پسری بخواهد تو اینترنت اذیتشون کنه، خان داد
اینم یه کلیپ دیگه از برگشت عشقم لی مین هوووو
این بهترین حس و اتفاق دنیاست
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
https://www.namasha.com/v/tkuJYw3z
کلیک کن
من خیلی خوشحالم خیلییییی❤❤❤❤
این کلیپا رو از  کانال نماشا دوستم کپی میکنم و ازش اجازه گرفتم
امروز تولد داداشم هم هست وای چه جالب
داداش واقعیم نه مجازی
اسمشم محمدامین هست 
تولدت مبارک داداش جوووووونم❤❤❤❤
قلب آبی به افتخار داداش استقلالیم
ما خانوادگی استقلالی هستیم اونم سرسخت
 
تلفن خونه زنگ خورد !
همون لحظه حس کردم کی پشت خطه ! میدونستم داداش دومیم پشت خطه !
داداش کوچکه گوشی رو برداشت تا هنوز حرف نزده بود که کی پشت خط بوده و بهش چی گفته؟!
رو به داداش کوچکه  گفتم :
داداش دومی بود ؟!
گفت : آره!
گفتم زنگ زد که بگه امروز لوبیا پلو داشتین ؟ ازش مونده که بیام ازش بخورم ؟!
داداش کوچکه لبخندی زد و گفت : نکنه تو گوشی تلفن میکروفن  گذاشتی ما خبر نداریم ؟!:)))) همه چی رو خودت میشنوی ؟!:)))
گفتم نه حسم همه چی رو بهم الان خیلی یهویی  گفت :))) 
امروز خوب بود خودش آخر شب من راضی بودم ولی تماس تصویری خانوادگی با داداش و دیدنش بعد بیست روز بهترش کردولی آخرشب که بعد خیلی وقت مامان رو مثل قدیما بغل کردم و به نفساش گوش دادم خیلی بهتر شد.+بابا هم اومد داداش رو دید و باهاش احوال پرسی کرد و رفت اونطرف وایساد.چشاش دلتنگیشو داد میزد++امروز مث مزه آلبالو خوب و دوسداشتنی بود
امشب داداش بزرگه به همراه زن داداش محترم اومده بودن خونمون و همین الان رفتن...
داداش اومده ... میگه هاااا؟چرا انقدر گیجی؟؟؟
میگم ها؟
میگه گیجی دیگه...هیچی!
میگم خان داداش اضطراب منو کشت...دارم همینطوووری گند میزنم به امتحانا!
میگه صد دفعه بهت گفتم اینطوری درس نخون ...همینه اوضاعت...وای از شهین جا نمونم وای از مهین جا نمونم...جمع کن بساطتو...درس بخون یه چیزی بفهمی!میگم اوووه ... نکیر و منکر نمیخوان ازم اون دنیا سوال حقوقی بپرسن ک...ول کن بابا‌...
میزنه
2- حسام الدین نظامی :
او اولین فرزند پسر داداش نظامی است .
قبل از انقلاب جوان ترین شهردار کشور در شهر تالش بوده و مدت کوتاهی بعد از انقلاب شهردار رشت شد .
وی هم اکنون در انگلستان ساکن است .

3- نظام الدین نظامی :
دومین فرزند پسر داداش نظامی ، معلم بازنشسته است و هم اکنون در هشتپر ساکن است .
او اولین معلم فارغ التحصیل رشته زمین شناسی در روستا است .

4- تاج الدین نظامی :
سومین فرزند پسر داداش نظامی ، ساکن انگلستان است .
وی طی رفت و آمد هایش به روستا مشغول
 
‏رفتم رستوران میزکناریم یه اقایی بودغذا سفارش دادغذاشو نصفه خورد یه سوسک گذاشت تو غذا
داد زد گارسون این چه وضعشهگارسون اومد گفت اقا هرچی بخورین مهمون مایید
خواهش میکنم اروم باشینغذاشو عوض کردن
گفتم داداش سوسک اضافه نداری
گفت شرمنده داداش یه مورچه دارماونم میخام باهاش چای بخورم
 
سلام دوستان
یک کدی رو نوشتم و به عنوان حق حفاظت مطالب یا همون کپی رایت به وب اولم اضافه کردم میخواستم بدونم کد به درستی کار میکنه یانه؟!
اگر براتون امکان داره به وب اولم برید و سعی کنید مطالب یا متون وب رو کپی کنید ببینید میشه کپی کرد یا نه؟!
این هم لینک:
https://raredownload.blog.ir/
ممنون میشم ازتون اگه این کار رو بکنید :)
گاهی لازم نیس نفهمیتو به رخ بقیه بکشی
فقط کافیه فهمیدگیتو به همه ثابت کنی ...!
....
میگم این جمله چقدر عجیبه ...
نیس؟
دست از اثبات خودت به بقیه بردار و یه چیزایی رو به خودت ثابت کن !
با خودمم...
....
تا قبل از شنیدن این جمله 
یه جمله دیگه برام در صدر جملات ثقیل قرار داشت:
انتظار شعور داشتن از همه...
خود بیشعوری است...
اینو داداش نگفته ...ولی خوبه!
مامانم زن خیلی خوبیه.
از اون خوبایی که واسه خودش یه‌پا خانوم خونه‌ست.
از اونا که آشپزی و کدبانوییش بیسته!
از اون زنایی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت میگیره!
مامانم خیلی زن خوبیه!
از اون خوبا که بابام دوست داره و هی قربونش میره و هی دورش میگرده!
چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده!
می‌گفت طرف دختر خیلی خوبیه!
از اونا که تو دانشگاه جزء نمره‌اول‌هاست!
از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت!
روستا بودیم.با همسر و داداش رفتیم کوه ..باد خیییلی شدید بود چند بار نزدیک بود بیفتم.
 باد بدتر شد منم فقط چشمامو بستم و وایسادم حس کردم باد تموم شد ولی صداشو هنوز میشنیدم ..
چشامو بازکردم و دیدم داداشم روبروم وایساده ..
اینم از فوائد داداش 100 کیلویی :)
+ امشب هم از ساعت 8شب تا 1 شیفتم ..دیر رسیدم و با نیم ساعت تاخیر لاگین کردم ولی ساعت کاری خوبیه معلومه مردم هنوز از سیزده بدر برنگشتن یا خستن و زود خوابیدن :)
کاش دانشمندا اختراع چیزی که بشه موقع خواب مغزو باش خاموش کرد و راحت سر رو روی بالش گذاشت رو توی اولویت اون لیستشون بذارن -_-
دیشب یه چیزایی یادم اومد که حتی اگه زور میزدم هم در حالت عادی یادم نمیومد.
مثلا اون پاک کن کلاس اولم که شکل یه خرس بود و یکی از بچه ها با کیک شکلاتی اشتباه گرفته بودش و گازش زده بود :/ نکه بوی شکلات هم میداد.
یا مثلا اون عکسایی که با داداش بزرگم وسط جاده گرفتیم که هی با جیغ و داد می‌پریدیم کنار تا ماشینا رد شن.
یا اون سگ دیوون
کاش دانشمندا اختراع چیزی که بشه موقع خواب مغزو باش خاموش کرد و راحت سر رو روی بالش گذاشت رو توی اولویت اون لیستشون بذارن -_-
دیشب یه چیزایی یادم اومد که حتی اگه زور میزدم هم در حالت عادی یادم نمیومد.
مثلا اون پاک کن کلاس اولم که شکل یه خرس بود و یکی از بچه ها با کیک شکلاتی اشتباه گرفته بودش و گازش زده بود :/ نکه بوی شکلات هم میداد.
یا مثلا اون عکسایی که با داداش بزرگم وسط جاده گرفتیم که هی با جیغ و داد می‌پریدیم کنار تا ماشینا رد شن.
یا اون سگ دیوون
امسال پنج سال شده ...داداش بزرگه الان پنج ساله  شهر نجف ،حرم آقا امام علی(ع) خادمه....
از این پنج سال ، چهار سال بعنوان مدیر کاروان بچه هایی بوده که با خلوص نیت تو این روزا ،روزی هشت ساعت سرپا می مونن تا امانت دار خوبی برای زائرایی باشن که از حرم حضرت علی (ع)رهسپار حرم پسرای ایشون میشن ....
امسال سه ساله که ریش قرمز هم داداش بزرگه رو همراهی میکنه ، هرسال بعد اینکه از کربلا حرکت میکردن و در محل اقامتشون مستقر میشدن تماس تصویری برقرار میشد برای خاطر ج
یادش بخیر قدیما خونه بابام یک تلویزیون سیاه سفید داشتن و اون زمان فقط کانال یک و دو رو میگرفت بعد کم کم شبکه سه رو هم میگرفت . من و داداشام عاشق فوتبال بودیم و از همین تلویزیون سیاه و سفید فوتبال نگاه میکردیم . بعد که به دبیرستان رسیدیم بابام تلویزیون رنگی خریده بود و ما باهاش فوتبال نگاه میکردیم لذت می بردیم . بعضی وقتا هم داداش علی که بزرگتر بود دستگاه پلی استیشن از کلوپ نزدیک خونمون اجاره میکرد و به تلویزیون وصلش میکردیم و سه نفره ( من و دادا
سال ۸۲یا شایدم ۸۳ بود...
من چن ساله؟
۴ ساله یا ۵ ساله...
چی شده بود؟
وبا اومده بود...
من چم شده بود؟
دچار مسمویت غذایی شده بودم...
نصفه شب بود...
من یهو حس کردم دارم بالا میارم...
بدو بدو ... و گلاب به روتون...
حالا مامان دنبال من...بابا و داداش خوابالود پریده بودن تو دستشویی که فاطمه چش شد؟
من ساعت ۳ نصفه شب دااااااد میزدم:...یکی نیییییس به داد من برررسه؟من داااارم میمیرم و شماااااهاااا عین خیالتووون نییییی؟من وباااا گرفتم ...من میمیرم و شما می مونیااااا
طنز جالب و باحال انواع داداش برای برخی دخترا ، اصولا برخی دخترهای این زمونه هفت – هشت نوع داداش دارند.
 
هر کدوم از داداشاشونو هم واسه یه کاری میخوان.
 
داداش شماره یک: بچه پولدارماشین داره، رستوران خوب میرن باهم! اینترنت 24 ساعته مجانی هم بعنوان اشانتیون بهشون میده.
 
داداش شماره دو: یه پسر رومانتیکخوراک درددل بشینن نصفه شبها با هم درد دل کنن و گریه کنن با هم.
 
داداش شماره سه: بچه خلاف و شر چت رومهر پسری بخواهد تو اینترنت اذیتشون کنه، خان دادا
سلام..دارم آهنگ شاید بهشت شروین رو گوش میدم..چقد احساس داره..بالاخره کنکور ما هم تموم شد و وارد دنیای بعدش شدیم..خب آقایی هم از فرصت سو استفاده کردن و سفارش کیف چرم دادن..الان تیکه هاشو برش دادم فعلا.هر روز زنگ میزنه جویای احوال کیفشهامیدوارم معلمی بیارم ب امید خدا یا روانشناسی..آزمون عملی هنر هم ثبت نام کردم..برا نقاشی..باید تمرین کنم اگه خواب اجازه بده..ی چیزی میخواستم بگم..آهای داداش نداشتم ک هیچ وقت بدنیا نیومدی میخواستم بگم خیلی دوستت دارم..
مسأله این است: خونه‌ی داداش و زن‌داداش یا خوابگاه یا خانه‌ با گروهی از دوستان؟
و اما مسأله‌ی مهم‌تر چیست؟ جلب رضایت مادر و پدر.
| عکاسی - تهران - دانشگاه پارس |
پ.ن. من تلاش کردم(البته نه چندان کافی) که دولتی قبول بشم. اما شما شاهدید که با ظرفیت زیر سی تاییِ عکاسی در تهران، کار خیلی دشوار است.
[تبریک هم نگویید لطفا!]
براتون داستان عمل بینی داداش بزرگه رو گفتم ؟ توی خانواده ما فقط داداش بزرگه دماغش طبیعی و خوش فرم بود که اونم به لطف پولیپ و انحراف کارایی نداشت :/
سرباز که شد تصمیم گرفت بره عمل کنه .به این صورت که من مشهد بودم زنگ زد گفت من چقدر دستت پول دارم ؟ گفتم اینقدر ‌. گفت من بیمارستان بقیه الله ام میخوام عمل کنم . من
البته از اون روزی که اینو به من گفت حداقل ۱۰ روز دیر تر عمل شد ولی خب استرسش رو داشتم کلا ! 
پنجشنبه قرار شد عمل کنه و از اونجایی که هیچکس ب
چقد برام عجیبه ک از اشتباهات بقیه ب راحتی میگذرم بعد همون بقیه ب خاطر ی چیز مسخره خودشونو واسه من میگیرن و کلاس میذارن..خدایا چرا دنیا برعکسه؟
تازگی ها نمیدونم چرا قلبم اینقد بد میزنه..هی تاپ تاپ میکنه محکم..الان دقیقا فهمیدین قلبم چش شده یا بیشتر توضییح بدم؟؟؟ داداش محمد حسین رفت دیروز ساعت دوازده..البته بردادر شوهرمه اما مثل داداش نداشتم دوسش دارم براش شیرینی کشمشی هم پختم ..خوبه وقتی بمیرم همه یاد شیرینی هام میفتن آخه هنر دیگه ای ک ندارم..ب
سلام به همگی بچه ها من این وب رو دو سه روز پیش به داداش بهنام پس دادم ، پولم رو هم گرفتم 
خیلی کار بهنام سخته ، بهش گفتم نمیتونم مثل تو پست بزارم
امروز بهم گفت اگه نمیتونی این وب رو مدیریت کنی ، حذفش کن
باید از همتون معذرت بخوام ، اما واقعا نمیتونم ؛ پس حذفش میکنم ، شرمنده همتون شدم . ببخشید منو 
دو روز دیگه این وب رو نمیبینین _ خدانگهدارتون
پ.ن : داداش بهنام گفت ک به یکی از دنبالکننده ها که اسمشون حنانه هست بگم که :
《 من سر قولم هستم ...
پس توی فکر
شنبه با جناب برادر پاشدیم رفتیم دکتر . برگشتنی یه چند قطره ای از بینی مبارک مان خون اومد . سوار اتوبوس شده بودیم ، توی قسمت مردونه وایساده بودیم ، داداش بزرگه پرسید خوبی ؟ گفتم نه ! و همون طور که بازوش رو گرفته بودم سرم رو به سینه ش تکیه دادم و بهش گفتم دارم غش میکنم . ( احتمالا حضار پیش خودشون گفتن اَه اَه خجالتم خوب چیزیه این جلافت ها توی ملاء عام ؟؟؟ ) فکر کنم چند ثانیه بعد من کف اتوبوس بودم داداش بزرگه دستمو گرفته بود میگفت خوبی ؟؟ گفتم آره خوب
قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت توی کیفشو  با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مُهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰ شده وقتی رسید؛ خونه رو گذاشت رو سرش:«داداش علی داداش علی!» صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپزخونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میر
سلام
22 سالمه، فرزند آخر یه خانواده پرجمعیتم، بقیه به غیر از یه داداشم ازدواج کردن. راستش این چند وقته تو خونه مون یه جریاناتی پیش اومده که چند روزه دعا میکنم کاش بچه بودم و درکی از اوضاع دور و برم نداشتم، موضوع داداش دومم، این دفعه دومه که قهر کرده. 
دفعه اول سر اینکه میخواست با بابام شریک بشه مغازه بخره، بابام قبول نکرد و گفت دختر مجرد دارم شاید فردا شوهرش دادم و فلان بهش نداد، خودش رفت یه مغازه خرید، از قضا سرش کلاه گذاشتن بابام همه چک هاش ر
بسم رب الشهدا
.#قسمت_پنجاه_و_دوم
.
- بگو چی کار کرد با من داداش هادی شما
یکم نشستیم محمد تسبیح رو روی چشماش گذاشت و بعد بوسه ای زد بهش
- داداش هادی دست مارو هم بگیر
اینکه نشد همش دختر بازی یکم هوای مارو هم داشته باش
چپ چپ نگاهش کردم
زد زیر خنده
- اوخ ببخشید
داداشم شوخی بود بخدا
ادامه مطلب
هوالرئوف الرحیم
ماشین صافکاری بود. داداش اینها هم سر تولد مامان مدل ویروس کرونا باهامون برخورد کرده بودن. داداش رضا هم که پیچوندمون و قربون رضا برم که پشتم بود و دستم رو گرفت و رضوان و فسقل در دست با اتوبوس و مترو راهی راهپیمایی شدیم.
به جرئت می تونم بگم بهترین راهپیمایی تاهلم بود. خوش گذشت. خیلی. مخصوصا که خدا دلی بهم داد تا تکبیر بگم و دل چند نفرم شاد کردم. 
الهی شکر.
 
 
 
 
خدایا کمک پلیز که وقت وقتش ساکت نباشم و خوب حرف بزنم.
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بیهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابید. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بی تربیت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بیهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابید. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بی تربیت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
 امروز رسما ترم اولم تموم شد ⁦ ⁦〜(꒪꒳꒪)〜⁩
به نظرم به جز ماه مهر بقیه ی ماهاش زود گذشتن . نمیدونم اینجا هم گفته بودم اوایل که دلم نمیخواست با کسی صمیمی شم و دوست پیدا کنم یا نه اما الان تقریبا پس میگیرم حرفمو حداقل در حد دانشگاه چند تا دوست میخوام! میخوام برای ترم دوم حسابی درسخون بشم و اشتباهات ترم اولمو نکنم . امیدوارم محیط دانشگاه هر ترم به تازگی و هیجان انگیزی ترم اولم بمونه ^^
قصد دارم برای تعیین سطح زبان درس بخونم تا زبانمو ادامه بدم بعد
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بیهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابید. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بی تربیت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
خداوند این زوج رو رحمت کنه بنده چندین بار بیشتر اقا احسان رو ندیدم
من همکار سابق پدر ایشون بودم هر از گاهی اقا احسان هم شرکت تشریف می اوردند.
نمیدونم پدر اقا احسان، مهندس نوبخت، چطور این داغ رو تحمل میکنن همیشه یادمه هر وقت اقا احسان می اومد شرکت، پدرشون با لفظ داداش ایشونو خطاب میکردند. میگفتن: احسان فقط پسرم نیست، رفیق و داداش منه (اخه پدرشون تک فرزند پسر بودن و علاقه شدیدی به ایشون داشتن) بارها با پدرشون در مورد اقا احسان صحبت کردیم واین
هیجده!
عدد خفن و محترمی برام محسوب میشد رسیدن به سن قانونی و آدم حساب شدن
17 شهریور 98
موقعی که سنم از انگشتای دو دست تجاوز نمی کرد جشن تولد رویایی برای هیجده سالگیم در نظر گرفته بودم. مثلا بابا یه پراید (اونموقع حکم لامبورگینی داشت لامصب) بندازه زیر پام...حساب کتاب همه چی بود الا محرم و شب تاسوعا
همین بابایی که قرار بود پراید بندازه زیر پام گفت جشن و کادو رو میزاریم 31 شهریور هر چهارتاتون با هم جشن بگیرین (من و داداشم) + (داداش و داداش) دوقلوییم خب
ایندفه پر انرژی اومدم ، خوشال اومدم، شاد اومدم
هر قدر غر زدم ، هر قدر ناشکری کردم کافیه:)))))

خب مسبب حال خوبم داداش ک هست عجیییب حالمو خوب کرد با حرفاش ، چقدر منو امیدوار کرد به آینده و فهمیدم چه بهتره که تمام اون تلاشیو که قرار بود برا رسیدن به چیزی که دوسش ندارم بکنم ، الان صرف خودم و رشته ی مورد علاقم بکنم 
حالم خوبه و یکم ناراحتم بخاطر اون دو سه تومنی که الکی الکی خرج کردم و پولمم بر نمیگرده وووو بشدت عذاب وجدان گرفتم:))))
حالم خوبه چون تمام چش
هنوز گیج خواب بودم که
گوشی رو چک کردم ببینم
چند شنبه س گفتم
وای چرا دوشنبه نمیااد ( روز اعلام نتایج )
که صدای داداش اومد که به بابا
میگفت مژدگاانی بده 
ماماان بلند گفت بییی نااام قبول شده؟؟؟
گفت نه اونو هنوز اعلام نکردن که
مربوط به باباعه
بابا گفت چی میخوای 
گفت بابا صدبده پول باشگاه رو هنوز ندادم
بعد بابا گفت باشه
داداش گفت بی ناااام قبول شدددد
منو میگین چنان از رو تخت پریدم پایین
و دویدم گفتم چییییشددد
زدم زیر گریه اما این بار گریه و اشک شوق
پنجشنبه که با مادرم رفتیم بازار خرید وقت برگشت داداش اولی و خانومش و خانوم ابریشمی رو هم دیدیم چون قرار بود ش بیان خونه ی ما من از داداش خواهش کردم اجازه بده خانوم ابریشمی با ما بیاد وقت برگشت وقتی سوار تاکسی شدیم داشتیم در مورد سریال بوی باران با هم حرف میزدیم که چطور فرشته زندست یا کی کشتتش؟ و این حرفا که راننده کاملا برگشت سمت ما گفت فیلم میگین یا واقعا؟! گفتیم بوی بارانو میگیم که ایشونم در بحث و بررسی سریال با ما همراه شدن متاسفانه
بعد دوب
قدیما، همه چیز یه جور دیگه بوده!
اونهایی که میخواستن برن حج، اول میرفتن بدهکاریاشونو صاف میکردن، از همه حلالیت میطلبیدن، بعد با خیال راحت میرفتن حج.
الان انگار رسم و رسوم حج رفتن هم عوض شده!
زنگ زدم به مشتریمون، و این چندمین باری بوده که برای حساب و کتابش بهش زنگ میزدم. خودمو آماده کرده بودم که بهش بگم این چه وضعیه آقای فلانی؟ چندبار برا یه حساب باید زنگ زدت بهت؟ که ناگهان ازونور خط صدا اومد: بفرمایید.
_آقای فلانی سلام، فلانی هستم از شرکت فلان
بچه ها امروز برام یک روز پر از خاطره بود!صبح یک آهنگ گوش کردم که وقتی شنیدم که زندگی برام پر از خوشی های بچگی بود. بعدم مهمونایی برامون اومد که مربوط به همون آهنگن:)
این آهنگ برام پر از خاطرات بچگی من و خواهرم و اون ۳ تا پسرن که الان بزررگ شدن، همونطور که منو خواهرم بزرگ شدیم.
یادمه ما چهارتا(داداش کوچیکه کوچیک بود و زیاد با ما نبود) تا پیش هم می‌رسیدیم، بالشت بود که به هم میزدیم و خونه رو روی سر هم خراب می‌کردیم‌. کم پیش میومد که مثل آدمیزاد پای
داداش بزرگه استاد دانشگاهه
امشب یه چیزی تعریف کرد که به کل از این نسل دانشجو ناامید شدم، انگار چیزی از جنس مادرانگی ته دلم لرزید.
میگفت دختره میشینه تو سالن دانشکده، تکیه میده به دیوار، پاهاشم دراز میکنه، بماند که شلوارش تا وسط ساق پاشه و پاهاش پیداست، وقتی میبینه داری میای، حتی پاهاشو جمع نمیکنه که رد بشی! همینقدر نابود! همینقدر بی ادب!
داداش بزرگه عضو هیئت علمیه، جوانک هم نیست، محاسنی داره و مشخصه که استاده، یعنی کسی با دانشجوها اشتباهش ن
 نام کتاب : رفاقت به سبک تانک
نویسنده : داوود امیریانانتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب خاطرات رزمنده داوود امیریان وهم رزمانش است که به صورت طنز در قالب یک کتاب آمده است و دارای «۱۱۱» صفحه به همراه عکس های کاریکاتوری مرتبط به متن است و مناسب گروه سنی ( ج و د ) می باشد قطعه ای از کتاب :  تا به حال غصه دار نه دیده بودمش قرص روحیه بود اسمش قاسم بود و کارش خبر شهادت دادن به دوستان و اقوام بود این طور خبر شهادت برادر کسی را می داد سلام ابراهیم حالت
کرم_ worm_زرد و پلاستیکی رو کوک میکنم‌...
و میذارم رومیز ...جیر جیر کنان میره صاف میشه و جمع میشه تا میرسه به رومیزی و بعدش درجا میچرخه ...
داداش میگه گمونم تا دو سال دیگه بیشتر ایران نباشم...ینی نباشیم!
میگم پس تصمیمتونو گرفتین !میگه آره ...
میگم منم واسه بچه ات از این اسباب بازیا پست میکنم!
تموم تصورش از عمه !میشه یه کرم زرد که روی زمین میلوله ...!
بغض ‌‌‌...
میگه مگه تو نمیخواستی بری؟
میگم ایران!تمدن اسلامی؟ ...بازگشت به دوران اوج ؟علوم انسانی بومی؟
ف
فرزند شهید مجتبی ذوالفقارنسب نیز در دلنوشته ای خطاب به پدر شهید خود آورده است:
«به نام خدای شهیدان. بابای خوبم سلام؛ خوش آمدی، شهادتت مبارک.خیلی دلم برایت تنگ شده، خیلی زودتر از اینها منتظرت بودم. فکر می‌کردم برای عید می‌آیی. من و داداش عباس کنار سفره هفت سین برایت دعا کردیم، هر وقت کسی در می‌زد دعا می‌کردیم تو باشی، مامان می‌گفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع کنه، آخه دشمنا می‌خوان اون‌رو خراب کنن.
بابای شهیدم حا
هاشم رمضانی پاشو داداش
Download New Music Hashem Ramezani – Pasho Dadash
دانلود آهنگ پاشو داداش  به همراه متن آهنگ ازرسانه ویک موزیک با بالاترین سرعت و قابلیت پخش آنلاین
با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ بهمراه پخش آنلاین و متن آهنگ
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
ادامه مطلب
از ثبت نام کنکور پشمون شدم. به این خاطر که مطمئنم ازش نتیجه‌ای نمیگیرم و با ثبت نام(که خودش داستانی داشت) خودم رو محدود به بازه‌ای میکنم که نتیجه‌اش فشار بدیه که نه توش میشه درس خوند نه ... . داداش گفت گوشی اضافه‌ش رو برام میاره. با اون یکی داداش(که دوره) الان تلفنی حرف زدم. می‌گفت یه مقداری می‌فرسته. خیلی متوقعانه‌ست که بخوام چشمی داشته باشم. ازش شنیدم این یکی داداش موتور میخواد... لازم می‌بینم یه قدم برم عقب. بیخیال.
مهدی ۲۰آزمون ۶۰-۴۰ رو گرف
زنگ زدم مامان، گفتم کجایی؟ 
گفت دارم میرم خونه داداش بزرگت، ماهی کباب کرده، به منم زنگ زده دعوتم کرده. گفتم باشه خوش بگذره :| بعد دوسه دقیقه زنگ زد گفت داداشت گفته اون آبجی کوچیکه رو هم بیار! (الکی! خود مامان دعوتم کرده بود و یه تیکه فیله ماهی هم از تو یخچالش برا من برداشته بود!) 
منم که تنها بودم و از خداخواسته ، دعوتِ نصفه نیمه رو لبیک گفتم. ازسر بیکاری، نشستیم با محمدحسن-برادرزاده- به بازیای مجازی و نتیجه ی یکی دوساعت بازی 2player games (یه مجموعه ی
- چند وقته که ننوشتم ؟ خودم حسابش از دستم در رفته ! این روزا درگیر یه چیزی ام که به من مربوط هم نیست ولی خب از فکرم بیرون نمیره و همه دارم پیش خودم حساب و کتاب میکنم که این دفعه اگه دیدمش اینو بهش میگم ، فلان حرف رو میزنم فلان مساله رو میگم و هربار که میبینمش به خودم میگم " سرت به کار خودت باشه و توی حریم شخصی دیگران فضولی نکن " . درسته که این دیگران موجود خیلی مهمیه برای من ولی اگه پیش ما هم معذب باشه دیگه کسی براش نمی مونه که بخواد پیششون راحت باشه
 نام کتاب : رفاقت به سبک تانک
نویسنده : داوود امیریانانتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب خاطرات رزمنده داوود امیریان وهم رزمانش است که به صورت طنز در قالب یک کتاب آمده است و دارای «۱۱۱» صفحه به همراه عکس های کاریکاتوری مرتبط به متن است و مناسب گروه سنی ( ج و د ) می باشد قطعه ای از کتاب :  تا به حال غصه دار نه دیده بودمش قرص روحیه بود اسمش قاسم بود و کارش خبر شهادت دادن به دوستان و اقوام بود این طور خبر شهادت برادر کسی را می داد سلام ابراهیم حالت
خوب باید بگم که از دیشب هی دستمو می برم پشت سرم تا گیره رو از سرم باز کنم! (مخصوصا موقع خواب) و بعد می بینم آشِ چی؟ کشکِ چی؟ موهامو کوتاه کردم گیره کجا بود :) 
شبیه این قضیه هنوز در مورد عینک برام پیش میاد 
تو خونه بابا مخالفت کرد با موهام داداش بزرگ گفت خوبه و بهتر از قبلته! داداش کوچیک هم تلفنی بهش گفتم گفت آره بهت میاد! در حالیکه همین داداش کوچیک قبلا هم‌رای بابا بود که دختر باید موهاش بلند باشه (دلم براش تنگ شده) 
دیروز استعلاجی بردم و دیگه نمی
 
دوروزه دارم میگم پیتزا پیتزا، می دونن من عاشق پیتزام
گفتم شما هم میخورید؟ داداشم گفت پیتزا میخوای سفارش بدی؟ نوچ نوچ نوچ
مامان بابا گفتن مگه میشه پیتزا خورد؟؟
امشب قبل سفارش گفتم دوتا بزرگ بگیرم؟من یه پیتزا کامل میخوامااا
بابا:نه زیاده بابا
مامان: منکه معدم درد میکنه نمیخوام
داداش: من پیتزا خوشم نمیاد کباب میخوام
محض احتیاط یه کامل و یه مینی سفارش دادم آوردن
همه نشست سر سفره بابا یکی دوتا برش از مینی خورد بقیشو مامان خورد
داداش نشست سر پی
حالا که قرار مدار عقد گذاشتیم,دلخوش خرید هامونو تقریبا کردیم ,امروز نشسته بودم لیست مهمان بنویسم ,رفتم از مامانم بپرسم فلانی چند نفرن?! که گفت صبا یکم دست نگه دار!!!! گفتم چرا ... گفت داداشت از تو بزرگتره ولی هنوز ازدواج نکرده ,درست نیست تو زودتر عقد کنی  داداشت دق میکنه!!!!! هاج و واج نگاهش کردم ,یعنی چی مامان? داداش که نامزد هم نداره من صبر کنم  تا عقد کنه! گفت تو یکی دوسالی صبر کن تا منم واسه داداشت یه زن خوب پیدا کنم!!!!!!!!!!! بعد سریع واسش عقد و عروسی
وقتی شوهر کنم عمرا عکس شوهرمو همه جا بذارم :|||| ( منظورم کاملا با اینستاست ! ) 
+ دختره ( یکی از دوستای قدیمیم ) از وقتی ازدواج کرده نان استاپ عکس شوهرش یا استوریه یا پست ! 
بابا حاجی ! چرا اخه ؟
ازدواج کردی باشه اوکی ، شوهرت خوش قیافه ست بازم باشه اوکی یه پست دو پست نه دیگ انقدر ... به خاطر خودتون میگم ! 
بعد جالبیش اینه که پیجش پرایوته و عکس شوهرشو تنها میذاره ... بعد از اون ور خواهرش بدتر :| یه مدت استوری هرشبش این بود که ما و داداش محسن ( شوهر خواهرش ) ف
سلام علیکم:)
یک عدد نوستال...ییده هستم:))) این چندروز خیلی خیییییییییلی گرمه در حد جهنم، استانهایی غیر از جنوب بیان بگن گرمه کره خورشید میکنم توی حلقشون والا.
خونه جدید رو دارن رنگ امیزی میکنن، انتخاب رنگ از بنده بوده که با ترس ولرز از خواهر و غرغرهاش من انتخاب کردم البته خودش به من سپرده بود ولی واقعا ادمیه که حق انتخاب میده بهت بعدش بهت غر میزنه میگه این فلان اونش فلان خوب یکی نیس بهش بگه خودت انتخاب کن خواهر عزیز. برا همه چی همینه ها.
دیگه من ا
 
1دختر خاله سه سالم نشسته بودلب پله بالاخونه و پاشو گذاشته بود روشکم پسر خاله بزرگم که اون پایین خوابیده بود. پسرخالم گفته بود حاج خانم پات اینجا چیکار میکنه؟
یه مکث کرد گفت:این پا رومیبینی!؟دفعه بعد به من بگی حاج خانم میاد تو صورتت
 
2
وقتایی میخوام دم ظهر داداش برسونم یه چادر پوشیده دارم کلا پوشیده است ازین خیلی حجابیا میپوشمش  میگیرم جلو  که افتابم نسوزونه صورتمو. عینک آفتابیم میزنمو چون قدم کوتاهه صندلیم میکشم جلو
اونوقت داداش به مامان
بسم الله الرحمن الرحیم ./
صبح جمعه مون شاد شروع شد و بعد از دو سه ساعت ، خورد تو برجکم. اما خدا نذاشت ضد حال همینجوری بمونه. خونواده و خواهربرادرا رو جمع کردیم و مهمونشون کردیم جنگل ، رفتیم محمد آباد بساطمونو لب آب زیر سایه ی درختا پهن کردیم ، کلی گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم و خوشحال بودیم و لذت بردیم از زندگی ، از لحظه هامون  از خانواده ، از سلامتی و ...
چه نعمتی ازین بالاتر ؟ 
اینکه بعد از دو سه سال ، خشک شدن یه سری از چشمه ها ، کم آب شدن رودخونه
جناب داداش بالاخره "برای اولین بار" موفق به اخذ اجازه ی والدین برای رفتن به یه اردوی خارج از شهر اما درون استانی (به مدت یک شب) از طرف مسجد شد
: )  وقتی فهمیدم پدرومادر بهش اجازه دادن واقعا تو شُک بودم ×_×
جویای قضیه که شدم دیدم بنده خدا طبق تجربه ، انتظار داشته والدین گرام بهش اجازه ندن اما درکمال ناباوری ، بعداز یسری صحبت محرمانه ی دونفره مجوز رفتنش صادر شد : )  از مامان خانوم که جریانو پرسیدم دیدم از اردوی مذکور بررسی های گسترده ای داشتن ×_×
دی
 سلام اجی ها و داداش گل:)
میدونم خیلی از شما لطف دارید و پست ها رو بازدید میکنید و نظر هم که رو شاخ هست و میدید:)
اما کم لطفی منو ببخشید به خاطر بازدید نکردن و نظر نذاشتن:)
پ ن:به خازر مشغله کاریم هست که اینطوره اما از این به بعد سعی میکنم هر شب یک ساعت خاص پست ها رو ببینم:)
پ ن ۲: بازم معذرت:)))
دختری از برادرش پرسید عشق یعنی چی ؟
 برادرش گفت : عشق یعنی تو هر روز شکلات مرا از کیفم بر میداری
 و من هر روز باز هم شکلاتم رو همونجا میزارم
*
*
*
*
*
از دوست داشتنت برایم همین بس که فهمیدم معنای دوست داشتن را …
راستی “دوستی” چه قدر می ارزد ؟ قدر یک کوه طلا ؟ یا که سنگی سر راه ؟
چه تفاوت دارد ؟ کاش هر قدر که هست از ته دل باشد ..
*
*
*
*
برادر مثل هر پسری که نزدیک توست، نیستبرادر بهترین دوست استممکن است از تو بزرگ تر یا کوچک تر باشداما اهمیتی ندارد، او بهت
جناب داداش بالاخره "برای اولین بار" موفق به اخذ اجازه ی والدین برای رفتن به یه اردوی خارج از شهر اما درون استانی (به مدت یک شب) از طرف مسجد شد
: )  وقتی فهمیدم مامان بابام بهش اجازه دادن واقعا تو شُک بودم ×_×
جویای قضیه که شدم دیدم بنده خدا طبق تجربه ، انتظار داشته والدین گرام بهش اجازه ندن اما درکمال ناباوری ، بعداز یسری صحبت محرمانه ی دونفره مجوز رفتنش صادر شد : )  از مامان خانوم که جریانو پرسیدم دیدم از اردوی مذکور بررسی های گسترده ای داشتن ×_×
دم افطاری با داداش رفتیم نونوایی...از اونور هم یه چرخی بخوریم و بیایم...رفت یه محله دیگه نون بخره...
من تو ماشین بودم...دیدم اومد زد به شیشه که بیا...و رفت وایساد تو صف
 ...صف یکی ای ..‌.از صف دوتایی خلوت تر بود...
رفتم...
جاشو داد به من...خودش وایساد پشت سر من...
هردومونم ماسک داشتیم ...والا خیلی شبیهیم و تو اولین نگاه همه متوجه میشن ما خواهر برادریم ..ماشاالله
خلاصه ...
دوتا دستشو گذاشت رو شونه من و وایساد...کله اش رو اورد پشت گوش من یه چیزی گفت من خندیدم...نم
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
کوچ؟ملک شاهی؟
داداش مهدی هم هست؟
به سمانه متوسل شم؟
به مهدی؟
به مامانت؟
به علی و دل آرا؟
جار بزنم که من تو زندگیش یه غریبه شدم و بس؟
دلت اومد اینطوری تا کنی با من آخه؟
بگردم ببینم کجا می تونم پیدات کنم واسه یه فیکس کردن قرار مشاوره ی آخر هفته که به خاطرش میخوام بیام تهران؟
استادی که انقدر دانشجو جماعتو ضایع کنه استاد نیست که من بیچاره هفته پیش چهارشنبه نرفتم دانشگاه بعد استادش گفته بود هفته دیگه امتحان میگیرم! خلاصه که من مسترس شدم که ای وااای این می‌خواد امتحان بگیره و بدبخت شدم و اینا بعد دیروز صبح ساعت ۷:۴۰ دقیقه با غصه از رختخواب عزیزتر از جان دل کندم رفتم نشستم درس لعنتیشو خوندم و در نهایت تعجب دیدم داداش ظاهرش سخت بود باطنش آسون بود!
باید یاد میگرفتیم که ساختمان شامه تیلاکوئید و زنجیره فتوسنتزیش رو رسم
سلام
من یه دختر 24 ساله هستم. از نظر دیگران زیبا هستم و خیلی هم به خودم می رسم. خانواده خوش نامی و ثروتمندی هم دارم، پدرم و برادرهام تو بازار مغازه دارن، اینا رو گفتم که از شرایطم آگاه بشید. 
اما مشکلی که دارم اینه که خیلی کم خواستگار دارم، یعنی تا حالا فقط سه نفر اومدن خواستگاری که اونم بعد شب خواستگاری رفتن و و پشت سرشون رو نگاه نکردن. من همیشه برام جای سوال بود با این شرایط چرا انقدر کم خواستگار دارم تا اینکه آقا پسری که تو دانشگاه باهاش آشنا
استادی که انقدر دانشجو جماعتو ضایع کنه استاد نیست که من بیچاره هفته پیش چهارشنبه نرفتم دانشگاه بعد استادش گفته بود هفته دیگه امتحان میگیرم! خلاصه که من مسترس شدم که ای وااای این می‌خواد امتحان بگیره و بدبخت شدم و اینا بعد دیروز صبح ساعت ۷:۴۰ دقیقه با غصه از رختخواب عزیزتر از جان دل کندم رفتم نشستم درس لعنتیشو خوندم و در نهایت تعجب دیدم داداش ظاهرش سخت بود باطنش آسون بود!
باید یاد میگرفتیم که ساختمان شامه تیلاکوئید و زنجیره فتوسنتزیش رو رسم
کی تنهاس الان..خیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونم..آره همش بخاطر منه میدونم..خیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا داداشم تنگ شده..داداش واقعیم نیس ولی دوسش دارم
آزمونم افتضاح شد داداش گفت درصداتو
1
دوست صمیمیم یه خواهر کوچک تر داره که از قضا همسن داداش منه..نمیدونم چی شد یبار از دهنم پرید گفتم این تکواندو کار میکنه،دیگه گیر داده همیشه حالشو میپرسه
یبار مامانم گفت پسرم اون دوبرابر قد تورو داره بدردت نمیخوره:))
گفت چجوری پس انقدر رشد کرده؟
گفتم این رشد طولی داشته فقط
یکم فکر کرد گفت:بگین باباش قلمه اش بزنه بزاره تو آب
تو آب نه نصف دیگشو بزاره شکم مامانش
2
دختر خالم دوسال و نیم داره یه روز لج میکنه میگه من مهد نمیرم،خالمم هرکار میکنه میبین
اولین جایی که تو سال جدید رفتم محل کارم بود، نه شیفتم و نه آنکال، ولی نیاز بود که برم. همیشه اولویت اولم تو همه چی حال خوب خودم بوده و رضایت مندیم، حتی اگه هیچ کس اهمیت نده، حتی اگه فقط خاطره شه. بعضی وقتها حس میکنم خدا منو آفریده برا تجربه کردن اولین ها، هیچ وقت دوست ندارم خیلی چیزها رو توضیح بدم، چون خیلیا تصوری ازش ندارن و منم تصور ساختن تو ذهن بقیه رو دوست ندارم. حس خوبی به سال 98 دارم.
همین الان داداشم اومد یه جعبه دستش بود، بازش کرد پر از چیزای دخترونه! گفت به کسی نگو ولی دارم برا خانومم از الان کادو جمع میکنم ! اول قند تو دلم آب شد! بعد با خودم گفتم بابا مسخره تو به فکر نتایج کنکورت باش! بعد دیدم به اون دختره حسودیم شد بابا :/ داداش خودمه اصلا!
بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب، افتادن به راه و رفتن، دور...
بعد اون مهمان های عزیز، همسر رفت
آخرین نفر هم داداش بود که رفت
حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و دارن او رو با خودش و حساب کتابش تنها می ذارن
غربت یه جورایی تمرین جان کندن باشه شاید...
توفیق اجباری به ترک تعلقات...
داشتیم ناهار میخوردم قاشق اولو نخورده بودم که گفتم‌ شام چی بخوریم ؟ با یکم مکث گفتم فک نکنید من شکمو هستما... نمی دونم چرا امسال اینجوری شدم ... خیلی رو غذا حساس شدم ... جمله هنوز نقطه نگرفته بود که صدای اعضای خانواده از جمله مادر در اومد نه خیر تو از اولم اینجوری بودی فقط الان خودتو شناختی و انواع و اقسام اتفاقات و بحثایی که من سر سفره های غذا کردم ایراداتی که گرفتمو لج و لجبازیای که کردم در حد توان یاد اوری کردن :|
«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اصرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که بااوبرگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت وکمکشون میکرد حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت. از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم ک
بازگشت محمود نامی همراه بازیکنان تیم پرسپولیس تهران.
اتفاقی جالب در کشور قطر که همه را دیوانه کرد.
محمود نامی سال نود و هفت اواخر دی ماه در کشور قطر بازی های تدارکاتی آسیایی تنها نماینده جوان های ایران در آنجا در هتل محمد بن خلیفه اقامت داشت.
تیم پرسپولیس ایران در همان روز در قطر بازی های آسیایی در همان هتل حضور داشتن.
روز برگشت محمود نامی در فرودگاه مهر آباد تهران در یک مصاحبه خبری که عکس های او با بازیکنان پرسپولیس جنجال بپا کرده بود گفت :
م
سلام
من هستم
کم هستم
و کمی خسته م
ببخشید که دیگه حوصله بلاگ بازی ندارم، حوصله شلوغ کاری ندارم، حوصله کامنت بازی ندارم. حوصله هیچ کاری ندارم.
نق نمیزنم،
غر نمیزنم،
کاملا بی تفاوتم
و معنی ش این نیست که برام مهم نیستین ( البته بعضیا که از اولم مهم نبودن همچنان مهم نیستن )
فقط این که عوض شدم کمی
دوز خوشحالی م کم شده
دوز بی تفاوتی م بیشتر شده
یخ شدم
اینا اعترافات سنگینیه ها از کنارشون به راحتی نگذرین :))
im a monster
می دونم و بازم اهمیتی نمیدم آه ...
کی تنهاس الان..خیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
کی دلش برام تنگ شده
کی دوسم داره
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
دارم سرد میشم کم کم
ولی بین خودمون باشه..هیسسسس..!
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونم..آره همش بخاطر منه میدونم..خیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا د
با داداشم رفتیم رستوران...غذا سفارش دادیم.. نشسته بودیم رو یکی میز
صندلیایی که تو دیوار کار میذارن ..‌.هیچ جا رو نمیتونستیم ببینیم جز رو به
رو ...تقریبا هم تاریک بود فضا ...و نورهای فانتزی گوشت تلخ این ور اونور
گذاشته بودن .‌‌..خلاصه ...منم اصلاااا به این فضا ها آشنایی ندارم تو
تاریکی هیچ جااارو نمیدیدم ...داشتم کور مال کور مال با داداشم‌ که رو به
روم نشسته بود حرف میزدم که دیدم یه آقایی اومد و نشست میز رو به روی ما
...این آدم انقدددد قیافه اش آش
1. در تصمیمی انقلابی اومدم شمال!
2. بعد مدت ها اسنپ چتو نصب کردم و با اون فیلتر دهن گشاده که عاشقشم هزارتا ویدیوی مسخره بازی از خودم گرفتم.
3. اقا اقا سوگند خیلی خیلی قشنگ میخونه خیلی!
4. جمعه برمیگردم تهرانِ قشنگم.
5. من بهترین داداش بزرگتر دنیا رو دارم. 
با اینکه هم سن بودیم به من می گفت: چرا ازدواج نمی کنی⁉️ من گفتم سید جان خودت چی؟ رطب خورده منع رطب کی کند! می خندید به شوخی میگفت: من برای ازدواج ۵۰ درصد% پیش رفتم. اون هم اینکه فعلا خودم راضی هستم آخرین بار به من گفت: کیشه(مرد) فکری به حال خودت کن کم کم داری پیر میشی! از ما که گذشت، من برم دیگه شهید میشم اما شما به فکر ازدواج باش خیلی دوست داشت همسرش هم عاشق شهدا باشه.  آخرین باری که رفته بود مشهد به ما گفت: از آقا خواستم هرکس رو که برام من صلاح می
بنده هم فعلا از فرط بیکاری دارم چالش میذارم بلکه اوقاتمون به خوبی بگذره
1) کرونا چیست؟!
2) راستشو بگو چنبار رفتی بیرون و گفتی برن گم شن بابا من کرونا نمیگیرم؟!
3) از کی اومدی بیان؟ دلیلش چی بود؟!
4) اینجا داداش یا آبجی مجازی داری؟!اسمشون؟
5) دوست داری کدوم یکی از داداش ها یا ابجی های مجازیتو ملاقات کنی!؟
6) حرف اول اسم اصلیتون ؟!
7) رنگ مورد علاقه اتون؟!
8) یه جمله به من بوگو ^-^
9) یه جمله به خدا ^-^
10) یه جمله به مخاطب خاصت^-^
 
تمام..همه اشون یهویی به ذهنم رسی
عنوان جذابیه هان؟ولی متن شاید اونقدرام جذاب نباشه پس این یه توصیه‌اس برای نخوندن این پست
خیلی دوست دارم مثل نویسنده‌های مشهور خیلی شاعرانه از دلتنگیای شبانه‌ام بنویسم.منتها...من از همون اولم تو توصیفات خوب نبودم.ببخشید که هر بار این قلم مجازی رو به بازی میگیرم و تهش میشه چهار تا کلمه بی مربوط و چهار خط غرغر و...مینویسم.بهتره قبل ازینکه دوباره شروع کنم پستی که بی دلیل شروع کردمو تموم کنم.اگه فردا حالم بهتر بود یکی ازین ۲۰ تا مطلب پیشنویس آما
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه: قوه قضائیه در جمهوری اسلامی یک بنای جدید بود. این نهال باید روز به روز رشد کند/ تحول بدون برنامه امکان ندارد. قبل از مسئولیت رئیس محترم جدید قوه قضائیه از ایشان خواسته شد و یک برنامه جامعی تهیه کردند. بنده توصیه اولم این است که همین برنامه خوبی که تهیه شد طبق زمانبندی و بدون اغماض پیش ببرید و عملیاتی کنید. کاری کنید که بعد از گذشت یک مدت قابل قبولی کاملا احساس شود که قوه قضائیه دچار تحول شده است.
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
میم ساعت شیش ونیم خبرداد که کجابیام؟ گفتم بیافلان جا 
اقا اماده شدم ورفتم ،داداشمم رفت نون بخره ! بعد من پیاده رفتم تا
محل قرار! دیدمش دست دادیم با ی دوستش بود! میم ریش گذاشته بود و
این قیافشو بیشتر نشون میداد بااینکه۱۹ سالشه ! پیاده میرفتیم وحرف میزدیم
که گوشیم زنگ خورد داداشم بود،گف این دوتاعنتر کین باهات ،میخواستم بیام 
​​​​​وفلان ،گفتم زر زر نکن مامان درجریانه گوشیو قطع کردم بدم میاد با
۱۶ سال سنش واسه من شاخ میشه 
با میم و دوستش رفتی
 
                                                   برای دفع دشمن: الخافض هر روز 481 بار((53))
بسم الله الرحمن الرحیم
61=جهت ایمنی از مضرات: اصلوها الیوم بما کنتم تکفرون
62= جهت شفای اسهال: الیوم تختم و علی افواههم وتکلمنا ایدیهم و تشهدارجلهم بما کانوا یکسبون
63= جهت شفای سینه پهلو : ولو نشا ء لطمسنا علی اعینهم فاستبقوا الصراط فانی یبصرون
64= جهت دفع وسوسه شیطان: ولو نشاء لمسخنا هم علی مکانتهم فما استطاعوا مضیا ولا یرجعون
65= برای شفای قی یا قولنج
داداش #جابرم میگه: 
#انقلاب به اندازه‌ی عظمتش #جابر داره؛مادرهایی که جابر و بهتر از جابر تربیت میکنن.
پ.ن: جابر ، خود به خود جابر نشد، آغوش مادرش اونو جابر کرد... دامن پاک مادرهای ایرانی لایق جابر پروریه!!!
#تربیت_سالم#مادران_جابر_پرور#جهاد_ادامه_دارد ...
ادامه مطلب
”ع“ یه آدمِ فوق العاده وسواسیه :/‌ یعنی دوتا لیوان داره .. و هیچوقت اگر توی یه لیوان آب خورد دوباره توی اون آب نمیخوره .. اون حتی به اون دوتا لیوان خودشم پایبند نمیمونه و اگر از هردوتا لیواناش آب خورد سراغ لیوانای دیگه میره :| داشتم سفره رو جمع میکردم و چشمم به لیوانش خورد .. از اونجایی که دستام پر بود رو بهش گفتم لیوانشو بیاره که دیدم ”ع“ داره آب میخوره .. اونم با اون یکی لیوانش .. گفتم چرا توی همین لیوانت آب نخوردی (با لحن عصبانی) گفت چون لیوانم د
امروز روز آخر کاروان سلامت مناطق سیل زده بود
دوباره سوار مینی بوس شدیم و رفتیم سمت روستا. نسبت به روزای قبل تعداد مریضا خیلی بیشتر بود. از سوتیایی که جلو ترم بالاییامون دادم نگم دیگه:/ اون از پنی سیلین بچه که رفتم بزنم سفت شد همش پاشید تو صورتم و از رگ پیرزنه که بعد اینکه گرفتم موقع وصل کردن ست سرم کلی خون ریخت رو تخت:[ انگاری که بار اولم باشه شبیه دست و پا چلفتیا شده بودم
هفت روز رفتیم مناطق محروم و واقعا اگه هفت روز دیگه هم بود میرفتم. عالی بود
میشه آدم یکیو دوست داشته باشه بعد یهو دوسش نداشته باشه؟؟
میشه ندونی دوسش داری اصلا یا نه؟؟؟
میشه گاهی یه نفرو دوست داشت و گاهی حوصله شو نداشت؟؟
میشه یکیو دوست داشته باشی اما صبح تا شب یا حتی یکی دو روز پشت سر هم هیچ خبری ازش نگیری؟؟
میشه یکیو دوست داشته باشی اما با یه اشتباهش کلا ازش بدت بیاد؟؟؟
به نظرم نه!
اگه اینجوری باشه فقط یه معنی داره
اونم اینه که از اولم اون آدمو دوسش نداشتی!
 
یه بار توی وبلاگ محمدرضا شعبانعلی خوندم که گفته بود در مدت زمانی که یک درونگرا به این فکر میکنه که آیا به کسی درخواست دوستی بده یا نه یا چطور اینکار رو انجام بده یه برونگرا یک یا چند رابطه رو تموم کرده ! حالا جمله دقیقش رو نتونستم پیدا کنم ولی مضمون حرفش همین بود و از این دست و اون دست کردن درونگراها برای انجام کارها میگفت و اینکه شاید بهتره گاهی موشکی عمل شه در کارها و زیاد وسواس به خرج ندیم  درمورد عاقبت کار و سخت نگیریم. گاهی به بهانه های مخت
طی خواب بعد از ظهر، ذهنم فعال شده بود روی دوخت های تزیینی، بنابراین خواب عمیقی نداشتم، بخاطر سر و صدا پنبه چپونده بودم تو گوشم که فایده ای هم نداشت، همون کورسوی امیدم محمد از گوشم درآورد میکشید زیر دماغم قلقلکم بده
صبح هم یه ترفند دیگه....
وقتی داداش چهارمی هنوز اینجا بود این ماجرای هر روزه و صد البته دو طرفه بود
همه در تکاپو بودیم ولوله بود فرشید با آرامش پشت میز نهارخوری هندوانه میخورد. علی آقا به فرشید گفت: همه بخاطر شما اسپند رو آتیشن داداش؛ اونوقت شما هندونه میخوری؟ فرشید جواب داد: تو چندتا جبهه باهم جنگیدن خیلی سخته علی؛ گاهی باید بزنی به بی خیالی که سکته نکنی.
خواهری بودم عصبانی که دلم برای غوغای دل برادرش کباب میشد.
سلام
من یک پسر هستم. من پسری بصری هستم و اول از قیافه و هیکل طرف خوشم میاد (معمولا) و بعد جذبش میشم و درباره باطنش و سایر مشخصاتش بررسی میکنم. 
حالا اگر بر اساس همین ظاهر رفتم جلو و بعدش همون اوایل فهمیدم که به درد هم نمیخوریم، و البته دلیل خیلی منطقی هم نداشتیم، مثلا از صدای طرف خوش مون نیومد! یا از لحن حرف زدنش! یا فهمیدیم 5 تا داداش داره!! و خلاصه یه دلیلی که خیلی نمیشه بهش استناد کرد. مثلا نمیشه خیلی راحت گفت خانوم شما فرضا نماز نمیخونی و من میخ
اهنگ ای کاش فرزین بد جور نابودم میکنه حس عجیبی داره توش 
خصوصا که منو یاد ی عشق میندازه ...
عشقی که من شاهدش بودم 
نمیدونم چجوری بگم ولی میسوزم...دلم میسوزه 
انگار دل من با دل داداش یکیه! از اینکه عمق غصه و شکستشو میفهمم درد میکشم
نباید این طور میشد ولی شد و من همیشه فکر میکنم چطور میشه حالش خوب شه فراموش کنه ی جورایی! خواسته معقولی نیس چون منی که بیرون ماجرا بودمم نمیتونم فراموششون کنم ولی حتما میشه کمرنگ شه چرا کنه نه! عشق بدون وفا نمی ارزه ...! ب
بابا خان میگه اینها بخاطر ما می‌آیند اشاره میکنه به خان داداش محسن! میگه تا ما هستیم یه کاری کن! تا کار هاتو درست کنید تنها نباشی! من به چه زبانی بگم که من نمیخوام زن بگیرم من شرایط من اصلا خوب نیست و درد دارم نمیدونم چرا فکر نمی‌کنند من درد دارم و نمیتونم ا این درد کاری کنم
مامان بزرگترین آرزوت چیه؟؟
_تو آدم بشی و دست از کوه رفتن برداری!( همیشه  اینجوری محبتشو نشونم میده ، شماجدی نگیرید)
_جدی چی؟:)
_ داداشت سرو سامون بگیره!
_آرزوی بعدیت چیه؟؟
_ قلقلی( داداش کوچیکه) رشته خوب قبول بشه واسه دانشگاه
_ اون وقت بعدیت چیه؟؟
_ پول جمع کنم برم پلکمو و پیشونیمو بوتاکس کنم!!
 
مفهوم محبت و عشق مادرانه عوض شده یا من ازتوجوب پیداکرده؟؟
ادامه مطلب
و برای تو راهی نیست مگر مبارزه و جنگ با هواهای سیری ناپذیر نفسانی.همان ها که هر چ بیشتر بهشان برسی،بیشتر از پیش نابودی تو را تمنا میکنند.جهتم با تعجب میگوید هل من یزید؟؟ایا باز هم هست؟؟
+داداش حالا من نمیگم همه رو از دم کلین شیت کن،اصن بباز،ولی این وسط دو تا گل هم بزن.ی دونه اصن.اصن گل هم نزن.خلق موقعیت کن ابرومند ببازی.بالاخره گل زده تو خونه حریف امتیاز داره دیگه.میگیری چی میگم؟؟
خدایا کمم رو ب زیادت قبول کن
داشتم می‌گفتم که فقط دو جا از ایران بودنم افسوس خوردم. 
یه جا اون وقتایی که نمی‌تونم برم کنسرت خواننده‌های موردعلاقه‌م، یا نمی‌تونم بعضی کتابامو بدم که نویسنده برام امضا کنه، یا اون جاهایی که نتونستم فیلمای موردعلاقه‌م رو توی سینما ببینم.
دومین جا هم وقتی که هیچ وقت نتونستم و احتمالا نمی‌تونم با دوستای پسرم مثل دوستای دخترم باشم. 
دخترعمه می‌گه: دلت خوشه سولویگ. دوستی دختر و پسر یه ماه، دو ماه، سه ماه. همه می‌دونن که ته‌ش دوستی نیست.
ن
اینجا رو می‌بینید؟
تماشاگر دومین بچه‌ی منه. البته شاید نتونم بهش بگم بچه، تماشاگر خود واقعی منه. 
اما دیروز، دیروز تولد اولین بچه‌م بود. 
سه سالش شد. 
سه سال... مثل برق و باد گذشت!
من آدمِ انتخابای عاقلانه نیستم. کار درست رو انجام نمی‌دم و اگه انجام بدم، توش استمرار ندارم. اما این بچه‌م، به جز ادامه دادن زبانم شاید تنها کار عاقلانه‌ای بوده که انجامش دادم و ادامه‌ش دادم.
می‌تونم بگم پاداشش رو دیدم. اتفاقای خوبی که بعدش برام افتاد، دوستا و ا
نوه عموم دوازده سالشه و دوسال دیگه روزه براش واجب میشه(اقا پسرها چهارده سالگی مکلف میشن، پونزده سالگی قمری که میشه چهارده و خورده ای شمسی) خلاصه..
از روز اول ماه مبارک روزه هاش و گرفته
حتی اول ماه که گفتن اخر شعبانِ پیشواز رفت هرکس به این پسر رسید گفت برای چی از الان روزه میگیری؟!؟ 
حتی چند نفر برخورد سختی داشتن و میگفتن خدا واجب نکرده تو برای چی باید بگیری و کارت اشتباست هیچ جوابی نمیداد فقط میگفت من روزه رو دوست دارم و لذت میبرم... 
امشب که اف
امروز بدون اینکه به کسی بگم دفترچه م رو برداشتم رفتم دکتر.
بگذریم از اینکه مامان و داداش وقتی فهمیدن با دهن روزه سه تا امپول زدم چه قشقرقی به پا کردن.
امپول مسکن، امپول شل کننده عضلات، امپول ویتامین.
برگشتنی واسه خودم آش خریدم که التیامی باشه بر گردن شکسته م!
"به یه اتفاق خوب نیازمندیم برای رخ دادن"
+قضیه ی این نجفی واقعا بهمم ریخته :(

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

MUSICBUX